سنجش تطبیقی تفسیر اهل بیت (ع) و صحابه

پدیدآورهاشم اسلامی

نشریهپژوهش‌های قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 2304 بازدید
سنجش تطبیقی تفسیر اهل بیت (ع) و صحابه

هاشم اسلامي

تاريخ تفسير قرآن نشان مي‌دهد كه درنگ و ژرف‌انديشي در كلمات وحي، داراي سير تكاملي بوده است، چه اين كه در سالهاي نخستين نزول قرآن به دليلهاي گوناگون فرهنگي، سياسي و اقتصادي، توجه و همّت مسلمانان بيشتر متوجه فراگيري اصل قرآن و حفظ واژه‌ها و فهم مفهوم ظاهري آيات آن بوده و كم‌تر به كندوكاو در مفهوم پيامها و درنگ در معارف آن مي‌پرداختند. و به قول تقي الدين مقريزي:
«زماني كه خداوند متعال پيامبرش را از ميان عرب برگزيد و برانگيخت و پيامبر (ص) خداوند را به آن صفات كه در قرآن خويشتن توصيف كرده است، وصف مي‌كرد. (همان قرآني كه به وسيله جبرئيل، امين وحي الهي، بر قلب پيامبر نازل مي‌گرديد) هيچ يك از اعراب آن زمان نه شهري و روستايي از پيامبر (ص) درباره معناي اين صفات نمي‌پرسيدند، آن گونه كه از اموري همچون، نماز، زكات، روزه، حج و مانند آن كه خداوند درباره آنها امر و نهي دارد، مي‌پرسيدند ...» 1
با گذشت زمان و دستيابي مسلمانان به ثبات سياسي و رشد فرهنگي، از يك سو جبهه نظامي شركت و ايمان، به جبهه فكري و عقيدتي مبدّل گرديد و از سوي ديگر، مسلمانان خود فرصت درنگ در آيات وحي را پيدا كردند و از سوّم سو القائات و شبهات منكران، روح تعبّد را در برخي به سستي واداشت و به چون و چرا پرداختند و در گروهي ديگر احساس مسؤوليت براي زدايش ابهامها و پاسخ‌گويي به شبهه‌ها را تقويت كرد. گسترش جغرافيايي سرزمينهاي اسلامي و بسياري و گوناگوني فتوحات و رويارويي مسلمانان با فرهنگها و انديشه‌هاي جديد، از جمله عوامل اين تغيير و تحوّل بوده است.
در پرتو اين روياروييها و داد وستدهاي فكري و عقيدتي بود كه مسلكهاي گوناگون: كلامي، فقهي و تفسيري رخ نمود. در اين مقطع از تاريخ مسلمانان، هر سخن و انديشه‌اي بايد به منبعي موثق استناد مي‌يافت و بي‌شك موثّق‌ترين منبع براي مسلمانان، قرآن بود و از اين رو، توجه به قرآن و تلاش براي فهم مقصودهاي آن شدّت يافت. افزون بر اين، برخي معارف كه در صدر اسلام به فهم ظاهري آنها بسنده مي‌شد در پرتو رشد دانش تجربي و طبيعي ابعاد گسترده‌تري يافت و فهم جديد و ژرف‌تري را به ارمغان مي‌آورد. از آن جمله به آيات ذيل مي‌توان اشاره داشت.
«وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» نمل / 88
كوهها را مي‌بيني و آنها را ساكن و جامد مي‌پنداري در حالي كه مانند ابر در حركتند.
«... وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» يس / 40
و هركدام [ماه و خورشيد] در كهكشان خود شناورند.
«الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُور» ملك / 3
كسي كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر آفريد، در آفرينش خداوند رحمان، هيچ ناهماهنگي و عيبي نمي‌بيني.
«... وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلا يُؤْمِنُونَ» انبياء / 30
... و هر چيز زنده‌اي را از آب قرار داديم، آيا ايمان نمي‌آوريد؟
«وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ» ذاريات / 47
و ما آسمان را با دست قدرت بنا كرديم و همواره آن را مي‌گسترانيم.
«اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا» (رعد/٢)خدا همان كسي است كه آسمانها را، بدون ستونهايي كه ببينيد، برافراشت ...
«ثمّ استوي الي السماء و هي دخان ...» فصلت /11
سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالي كه به صورت دود بود ...
اين نمونه آيات كه گويي انسان را به انديشيدن و كشف حقايق و رموز عالم طبيعت فرامي‌خواند، سبب شد، تا مفسران و قرآن‌پژوهان و در رهيافت به زواياي فزون‌تر اين پيامها تلاش ورزند و رموز پيامهاي وحي را با سرانگشت تدبير و درنگ در آيات آن بگشايند و اين تلاشها بود كه به توسعه پژوهشهاي قرآني انجاميد.

مكتب تفسيري صحابه و تنگناهاي آن

در نخستين و دومين دوره تلاشهاي تفسيري كه هما عهد صحابه و طبقه نخست تابعان باشد، تفسير قرآن بيش از آن كه به گشودن گره‌ها و آشكار ساختن رازها و رابطه‌هاي آيات نظر داشته باشد، در حدّ شناخت معناي لغوي و تبيين مفهوم ظاهري آيات جريان داشت.
ويژگيهاي تفسير را در اين دوره چنين برشمرده‌اند:
1. پرداختن به تفسير بخشي از آيات كه معناي آن پيچيده و ناپيدا مي‌نمود و اهتمام نورزيدن به تفسير همه آيات.
2. بسنده كردن به معناي اجمالي آيه و ژرف‌كاوي نداشتن در مفاهيم.
3. اكتفا به شناخت معاني لغوي، مانند اين كه در تفسير «غير متجانف لاثم» آمده است: اي غيرمتعرض لمعصيه ... 2
جز علي بن ابي‌طالب كه در تفسير اهل بيت به جايگاه آن حضرت خواهيم پرداخت، مشهورترين شخصيت صحابي در زمينه تفسير قرآن ابن عباس است و عنوانهايي چون: «حبر الامه» و «ترجمان القرآن» بيانگر موقعيت و عظمت مقام تفسيري اوست. با اين وجود، آنچه از ابن عباس در تفسير قرآن وارد شده و انتساب آن به ابن عباس صحيح دانسته شده است، به عقيده شافعي، از صد حديث تجاوز نمي‌كند. 3 آن هم رواياتي كه از ويژگيهاي اجمال، اختصار و توضيح معناي لغوي كلمات، برخوردار است.
در صورتي كه شمار احاديث تفسيري ابن عباس در اين اندازه باشد، تكليف ديگران نيز مشخص خواهد بود.
در تفسير صحابه، بحث تفسيري مبسوط و مفصل به چشم مي‌خورد جز در موضوعهايي چون آفرينش جهان و از جمله آفرينش انسان، داستانهاي انبياء و امتهاي پيشين كه روايات بلند و مشروحي از اصحاب و تابعان نقل شده است، ولي اين روايات از نظر درستي انتساب به اصحابع جاي درنگ دارد و تحقيق نشان مي‌دهد كه اين گونه احاديث با چنين محتواهايي، مي‌بايست مربوط به دانشمندان يهود و نصارا باشد و اگر هم فردي از صحابه يا تابعان آن را نقل كرده باشد، ناقل آرا و انديشه اهل كتاب بوده است و نه پيامبر (ص). 4
تفسير برخي از آيات قرآن در نگاه اصحاب، حريم ممنوعه به حساب مي‌آمد كه نه تنها خود در آن آيات تفسير مبسوط و سخن مشروح نگفته‌اند كه ديگران را نيز از سخن گفتن در آن باره برحذر داشته‌اند.
علامه طباطبائي، در اين زمينه مي‌نويسد:
«از صحابه رسول خدا شنيده نشد كه در معضلات قرآني مثل مسأله عرش، كرسي و ساير حقايق قرآني وحي در اصول معارف مثل مسأله توحيد و مانند آن بحثي كرده باشند، بلكه اين طبقه از مسلمانان تنها به ظواهر قرآن اكتفا كرده‌اند و تابعان و مفسران گذشته نيز به همين شيوه مشي كرده‌اند ...» 5
ابن خلدون نيز مي‌نويسد:
«امّا صحابه سلف و تابعان، براي خدا، صفات خدايي و كمال را به ثبوت رسانده‌اند و درباره معناي آنچه مايه توهم نقص مي‌شود، سكوت اختيار كرده و آن را به خود وانهاده‌اند.» 6
مقريزي در كتاب «خطط» مي‌نويسد:
«اگر كسي در جوامع حديث نبوي و آثار گذشتگان درنگ كند، خواهد دانست كه هيچ حديث درست يا نادرستي ديده نمي‌شود كه اصحاب، رضي‌الله عنهم، با بسياري شمار و اختلاف طبقات، از پيامبر (ص) درباره آن صفاتي كه خداوند خود را در قرآن به آن صفات ستوده است، پرسيده باشد و يا از معناي صفاتي كه در زبان پيامبر (ص) براي خداوند گفته مي‌شد؛ بلكه تمامي ايشان معاني آن صفات را مي‌دانستند و از سخن گفتن درباره آن سكوت مي‌كردند و هيچ يك از آنان در اين باره فرقي ميان صفات ذات و صفات فعل قائل نمي‌شدند.» 7
جلال‌الدين سيوطي از احمد بن حواري روايت كرده است كه گفت:
«از سفيان بن عينيه شنيدم كه مي‌گفت: هرجا كه خداوند خود را در قرآن توصيف كرده، تفسير آن، تلاوت آن است و سكوت در آن.» 8
و از اين رهگذر است كه مالك در برابر پرسش از چگونگي استواي الهي بر عرش برآشفته مي‌شود و اصل پرسش از چنين مطالبي را بدعت مي‌شمرد و از آن شخص مي‌خواهد كه مجلس را ترك كند. 9
چنانكه از ام سلمه نيز، روايت شده كه وي در جواب پرسش از «استوا» همچون مالك پاسخ گفته است. 10
در اين ميان رواياتي از اصحاب و تابعان رسيده كه برخلاف اين خط مشي تفسيري است و بيانگر آن است كه ايشان در آيات مربوط به صفات و اسماء الهي نيز به تفسير و توضيح مي‌پرداخته‌اند:
ابن ابي حاتم از قتاده درباره سخن خداوند: «ثمّ استوي علي العرش» آورده است كه مي‌گفت:
«استواء» خدا بر عرش در روز هفتم بوده است.
و نيز ابن أبي حاتم از عكرمه نقل كرده كه: خداوند آفرينش زمين، آسمانها و مابين آن دو را در روز يكشنبه آغاز كرد و در روز جمعه به مدّت سه ساعت بر عرش استقرار يافت.» 11
چنانكه روشن است اين دو تفسير از آيه مباركه، جسم بودن خداوند را مي‌رساند و اين كه «استواء علي العرش» يعني نشستن خدا بر كرسي و جايگاهي همچون تخت پادشاهان و فرمانروايان! در حالي كه اين بينش به آراي اهل كتاب نزديك است و نه صحابه پيامبر (ص)، گواه حضور تفكّر يهود در لابه‌لاي اين گونه احاديث روايت كعب الاحبار يهودي درباره همين آيه است:
«خداوند زماني كه هستي را آفريد بر عرش بياسود وانگهي عرش وي را تسبيح گفت.» 12

جامع بودن مكتب تفسيري اهل بيت (ع)

روش تفسيري اهل بيت، تفاوتهاي چشمگيري با تفسير صحابه و تابعان داشت، از جمله اين كه روايات تفسيري اهل بيت از تفصيل و توضيح بيشتري نسبت به گزاره‌ها و فرايافته‌هاي قرآني برخوردار بوده است و در ميدانهاي گوناگون: اعتقادي، اجتماعي و فقهي وارد شده‌اند و هيچ پرسشي را منع نكرده و از پاسخ به هيچ پرسش قرآني و ديني رويگردان نبوده‌اند.
در تفسير اهل بيت، موضوع توحيد و اسماء و صفات الهي با دقّت و استواري مورد بحث و نظر قرار گرفته است و با اين حال معارف توحيدي از تشابه، تجسم، شرك و افتادن در ورطه باورهاي تحريف شده اهل كتاب مصون مانده است.
فضل بن يحيي مي‌گويد:
«از امام موسي بن جعفر (ع) درباره يكي از صفات خداوند پرسيده شد،
امام در پاسخ فرمود: از آنچه در قران است تجاوز نكن.» 13
اهميت اين روايت از آن جهت است كه اهل بيت، به دليل آگاهي به ژرفاي معارف قرآن، در اوج تشريح و تفصيل مفاهيم ديني و از جمله صفات الهي، معتقد به قرآن‌محوري بوده‌اند و براي رأي و نظر فردي كه ديدگاههاي او دور از وحي باشد ارجي نمي‌نهاده‌اند.

تفسير استواي الهي بر عرش

از جمله موارد كه ديگران يا از تفسير آن دم فروبسته و يا به تشبيه و تجسيم كشيده شده‌اند، ولي امامان معصوم، با آگاهي و چيره‌دستي در مفاهيم توحيدي به تفسير بايسته پرداخته‌اند موضوع استواي الهي بر عرش است.
كليني، به روايت عبدالرحمن بن حجاج مي‌نويسد:
«از امام صادق درباره آيه: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» (طه / 5) سؤال شد، امام فرمود:
خداوند بر هر چيز استوا دارد [و قادر است] اين گونه نيست كه موجودي به او نزديك‌تر از موجود ديگر باشد. دور نسبت به او دور شمرده نمي‌شود و نزديك به او نزديك به حساب نمي‌آيد و بر هر چيز استوا دارد.» 14
در مناظره امام علي (ع) با جاثليق نيز سخن از معناي عرش و كرسي، حمل عرش به وسيله خداوند و فرشتگان، مكان پروردگار به ميان آمده است و آن حضرت به هر پرسشي، پاسخي درخور داده است.
عالم مسيحي مي‌پرسد: آيا خدا حامل عرش است يا عرش حامل خداست؟
امام (ع) با استناد به آيه «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ أَنْ تَزُولا» (فاطر / 41) اظهار مي‌دارد كه خداوند نگهدارنده عرش است.
دوباره مي‌پرسد، اگر خداوند نگهدارنده عرش است، پس چرا در آيه 17 سوره حاقه آمده است:
«در آن روز هشت فرشته عرش پروردگارت را برمي‌دارند»!
اين آيه چنين مي‌نمايد كه خداوند، داراي عرش استوا بر فراز آن جاي دارد و فرشتگان آن را بر دوش مي‌كشند!
امام (ع) در پاسخ، توضيح را متوجه مفهوم عرش مي‌كند و اين كه انتساب و اضافه عرش به خداوند، اضافه عرش به خداوند، اضافه ظرف به مظروف نيست، بلكه مي‌فرمايد:
«عرش علمي است كه خداوند به حاملات آن بخشيده است و نوري است از انوار عظمت پروردگار... هيچ موجودي، خود اختيار مگر و زندگي و حشر و نشر و سود و زيان خويش را ندارد و اين خداست كه با نور عظمت خود موجودات را از نابودي حفظ مي‌كند و بر تمام چيزها احاطه دارد و از اين جهت همه چيزها محمول اويند و نور الهي است كه به آنها وجود و استمرار حيات بخشيده است ... پس حاملان عرش، همان حاملان علم الهي هستند و حمل عرش، به معناي حمل خداوند نيست، زيرا حاملان خود همه حياتشان را از خدا وام گرفته‌اند و بر او متكي هستند، چگونه ممكن است خداوند بر ايشان متّكي باشد ...» 15
يعقوب بن جعفر جعفري مي‌گويد: نزد امام هفتم موسي بن جعفر بودم، سخن از اين آيه به ميان آمد كه گروهي از مردم مي‌پندارند: خداوند به آسمان دنيا فرود مي‌آيد!
امام (ع) فرمود:
«خداوند نازل نمي‌شود و نيازي به فرود آمدن هم ندارد، زيرا كه در نگاه پروردگار دور و نزديك يكسان است، هيچ نزديكي از او دور نمي‌شود هيچ دوري نسبت به او نزديك شمرده نمي‌شود، او به هيچ چيز احتياج ندارد، بلكه همه چيز نيازمند اوست ... كساني كه خدا را به فرود آمدن توصيف مي‌كنند، در حقيقت او را به كاستي يا زيادي نسبت مي‌دهند زيرا هر متحرك نيازمند حركت‌دهنده يا وسيله حركت است كه با او حركت كند و سخن گفتن از روي گمان درباره خدا، مايه هلاكت است ...» 16
آن حضرت در تفسير «استوي علي العرش» فرموده است:
«استوي علي ما دقّ و جلّ.» 17
خداوند مسلّط و مستوي است بر هر آنچه كوچك يا بزرگ است.
چنانكه از اين روايات برمي‌آيد، اهل بيت برخلاف بسياري از عالمان صدر اسلام و سده‌هاي نخستين، راه را بر هيچ پرسشي نبسته‌اند، بلكه دشوارترين پرسش را كه ديگران از پاسخ آن ناتوان مانده و سكوت پيشه ساخته بودند و يا براساس پندار پاسخ مي‌دادند، با استدلالهاي قرآني و استفاده از آيات مختلف، آن گونه كه عقل بيابد و قلب مطمئن شود توضيح مي‌داده‌اند.
ابن تيميه از جمله كساني است كه اين تفاوت در شيوه تفسيري اهل بيت و اصحاب را به خوبي دريافته و اقرار كرده است كه بسياري از صحابه، از جمله خلفاء در قبال تفسير برخي از آيات قرآن، مانند: آيات مربوط به اصول اعتقادي و صفات الهي، موضع منفي داشته‌اند در حالي كه اهل بيت از تفسير و پرسش در اين نوع آيات استقبال كرده و به فراخور درك مخاطبان خويشتن به تبيين حقايق قرآني و پيرايش باورهاي مسلمانان مي‌پرداختند. البته ابن تيميه به دليل دلبستگي سخت به شخصيت خلفا، سعي مي‌كند تا توجيهي پسنديده براي توانمندي تفسيري اهل بيت و ناتواني تفسيري ديگران جست‌وجو كند و موضوع را دقيق بنمايد. از اين رهگذر، داستاني را نقل مي‌كند كه تفسير علي (ع) از يك آيه قرآن با تفسير خليفه دوّم تفاوت داشته است و در تجزيه و تحليل اين تفاوت به اين نتيجه مي‌رسد كه ميان دو تفسير فرق ماهوي و اساسي نبوده است، بلكه شيوه تفسير علي (ع) همان شيوه تفسيري عمر بوده، ولي بر سر راه علي (ع) موانعي وجود داشته است! 18
ابن تيميه مي‌نويسد:
«از عمر درباره معناي «الذاريات ذرواً» مي‌پرسند، او به جاي پاسخ تنبيه مي‌كند و تهديد مي‌كند و فرد سؤال‌كننده را در جامعه اسلامي منزوي و بي‌آبرو مي‌سازد، ولي وقتي ابن كواء همين سؤال را از علي (ع) مي‌پرسد، با اين كه علي (ع) مي‌داند ابن كواء در پي شناخت حق نيست و پرسش او از سر فتنه‌جويي است، باز هم به او پاسخ مي‌دهد. فرق شيوه علي (ع) با عمر در اين بود كه مردم از علي فرمان نمي‌بردند، برخلاف عمر كه خليفه بود و پيروي از وي واجب. بدين جهت علي نتوانست شيوه عمر را عملي سازد و ابن كواء را با تنبيه و تهديد ساكت كند، ناگزير به او پاسخ منطقي داد!» 19
به راستي كه سخنان ابن تيميه انسان را به شگفتي وامي‌دارد. گويي كه اصل نخست و ظيفه عالم ديني اين است كه اگر قدرت دارد، مخاطبان را با زور ساكت كند و اگر ناچار شد، پاسخ منطقي و علمي بدهد!
بلي، ابن تيميه مي‌خواهد بگويد كه به طور معمول اين پرسشها از سوي افراد مسأله‌دار مطرح مي‌شده است و هدف آنان فتنه‌انگيزي بوده و پاسخ فتنه‌انگيز چوب است و تهديد و اين كار از دست خليفه برمي‌آمد، ولي از دست علي (ع) خير!
ولي، ابن تيميه از اين نكته غفلت كرده است كه در منطق دانش و دين و خرد، پرسش عقيدتي به هر حال نبايد بي‌پاسخ بماند، زيرا چه پرسش‌كننده حق‌جو باشد و چه فتنه‌انگيز، به هرصورت پرسش از دهان فرد بيرون آمد، در ميان مردم پراكنده مي‌شود و براي آن شبهه و ترديد پديد مي‌آورد و ارعاب و تهديد نمي‌تواند دهانها را ببندد، زيرا اگر بنا به طرح شبهه باشد، فتنه‌انگيزان دهها راه آشكار و نهان براي آن مي‌جويند و برفرض كه پرسش از سر فتنه‌انگيزي باشد، هم بايد بدان پاسخ گفت و هم بايد تدابير ديگر را براي زدودن فتنه در نظر گرفت.
به تعبير ديگر، فتنه‌انگيزي گونه‌هاي مختلف دارد. اگر از گونه سياسي و نظامي باشد، پاسخ آن بايد همسان و درخور باشد، شورش و توطئه را هميشه با منطق نمي‌توان خاموش كرد، ولي اگر فتنه از گونه فرهنگي و فكري باشد، مهم‌ترين چاره آن، پاسخ منطقي و رويارويي فرهنگي است؛ زيرا برخورد خشن و بي‌منطق با پرسشهاي عقيدتي، در واقع توان درست انديشي پرسش‌گر را مي‌نماياند و ذهن مردم را براي فهم ايراد او حساس‌تر مي‌كند!
براي ابن تيميه دشوار بوده است كه بگويد، علي (ع) تفسير آيه را مي‌دانسته، ولي خليفه نمي‌دانسته است!
جاداشت كه او به اين موضوع از زاويه دانش برتر علي (ع) مي‌نگريست و نداي «سلوني قبل أن تفقدوني» او را در زمينه دانش قرآن مورد توجه قرار مي‌داد20 و اذعان مي‌كرد كه نه تنها خليفه كه هيچ يك از صحابه به پاي علي (ع) نمي‌رسيدند.
چه زيباست حق‌گويي و انصاف ابن ابي‌الحديد، دانشمند معتزلي مذهب، آن گاه كه مي‌نويسد:
«هيچ يك از اصحاب و ديگر دانشيان، جز علي «سلوني» نگفته‌اند و اين مورد اجماع همه است.» 21
اين حق‌گويي، ريشه در سخنان پيش‌كسوتان دانش قرآن و حديث دارد، چنانكه عبدالله بن مسعود مي‌گفت:
«قرآن بر هفت حرف نازل شده است، حرفي در قرآن نيست، مگر اين كه ظهر و بطن دارد و نزد علي، ظهر و بطن قرآن يك جا وجود دارد.» 22
و هموست كه علي (ع) را داناترين مردم پس از رسول خدا دانسته و دانش او را چون سيلي در نشيب دامنه وجود و حضور او شمرده است. 23
ابن عباس كه نزد همه مسلمانان، از نظر دانش قرآني، شخصيتي به نام و شناخته شده است، درباره علي (ع) مي‌گويد:
«علم پيامبر (ص) از علم خداوند و علم علي (ع) از علم پيامبر (ص) و دانش من از علم علي (ع) سرچشمه گرفته است. دانش من و ديگر صحابه پيامبر در مقايسه با علم علي (ع) ، همچون قطره در برابر هفت درياست.» 24
بديهي است كه ابن مسعود و ابن عباس سخن به گزاف نمي‌گفته‌اند و نيازي به اغراق‌گويي نداشته‌اند و اين سخنان را جز از سر اخلاص و ايمان نگفته‌اند.

تأثير اهل كتاب، بر تفسير صحابه

عالمان اهل كتاب، پيش از ظهور اسلام در ميان جامعه خود و حتي مشركان، از آگاهي و فرهنگ برتري برخوردار بودند و به طور طبيعي محترم شمرده مي‌شدند. 25
پس از ظهور اسلام، برخي از ايشان ايمان آوردند و گروهي بر دين خود باقي ماندند.
آن دسته از عالمان اهل كتاب كه به اسلام گرويده بودند، برخي از سر تزوير بود كه قرآن، از آن پرده برداشت و برخي از سر تعليم و پذيرش.
تزوير گران به تعبير قرآن، ايمان مي‌آورند تا پس از چندي دست از اسلام بشويند و چنين وانمود كنند كه پس از تحقيق به نادرستي شريعت اسلامي پي برده و آيين پيشين خود را حق يافته‌اند!
و امّا آن دسته كه از سر تسليم ايمان آورده بودند، گاه به طور طبيعي قادر نبودند كه معلومات پيشين خود را يكسره از ياد ببرند و خط بطلان بر آنها بكشند، بلكه هركجا كه زمينه‌اي براي اظهار پديد مي‌آيد، فروگذار نمي‌كردند.
اگر شرايط صدر اسلام و جامعه پس از رحلت رسول خدا، منع تدوين حديث، خلأ فكري و فرهنگي جامعه و اهتمام به پيشبرد جنگها و كشورگشاييها را درنظر بگيريم، آشكار مي‌شود كه ميدان براي اين گونه عالمان مسيحي و يهودي باز بوده است و تاريخ بر اين حقيقت تلخ گواهي مي‌دهد.
افزون بر اين، بايد از نظر دور نداشت كه به هرحال چه بسا كساني از اهل كتاب كه به ظاهر مسلمان شده بودند، فضاي خالي فرهنگي را ميدان مناسبي براي جعل حديث يافته و از اين طريق درصدد تحريف چهره دين محمدي (ص) بودند!
به هرحال، بسياري از باورها و نقلهاي اهل كتاب، از راههاي گوناگون، در قلمرو احاديث و مدارك علمي مسلمانان راه يافت و راه را بر بسياري مشتبه و بر گروهي دشوار ساخت.
به رغم وجود چنين خطري از سوي عالمان اهل كتاب (اسلام آورده يا نياورده) و حكم عقل و نقل به ضرورت احتياط و حساسيّت نسبت به سخنان و اظهارات آنان، سرانجام اين جريان فرهنگي منفي، تأثير خود را برجاي نهاد و هزاران حديث اسرائيلي و يا ساختگي را در مجموعه‌هاي حديثي وارد كرد، تا آن جا كه حتّي شخصيتهاي ممتازي چون ابن عباس نيز از اين آسيب به دور نمانده و در نقلهاي خود، گاه به آراي اهل كتاب استناد جستند و اعتماد كردند. 26
رجال حديث در كتابهاي خود به روشني يادكرده‌اند كه عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمروعاص، ابوهريره، معاويه و انس، از كعب الاحبار يهودي به ظاهر ايمان آورد و ياران او نقل حديث كرده‌اند.
به گفته محمود ابوريه، اين يهودي توانست با ابزارهاي شيطاني خود، خرافات، اوهام و دروغهايي را در دين جعل كند كه كتابهاي تفسير، حديث و تاريخ اكنون از آن روايات ساختگي پر شده است.
جالب است كه براي اصل اين روش نادرست (نقل از اهل كتاب و اعتماد بر ايشان) نيز روايت ساخته شد و گفتند:
از بني‌اسرائيل نقل حديث كنيد، مانعي در اين كار نيست. 27
ابن كثير مي‌نويسد:
«كعب الاحبار، در زمان خلافت عمر، اسلام آورد. خليفه خود از وي حديث نقل مي‌كرد و در مواردي پاي صحبتهاي او مي‌نشست و گوش فرامي‌داد. همو، به مردمان اجازه داد كه از كعب الاحبار نقل حديث كنند. از اين رو مردمان آنچه را كه از غثّ و سمين شنيدند نقل كردند.» 28
محمود ابو ريه، پس از نقل اين واقعيت تاريخي و پذيرش دخالت و نقش اساسي خليفه عمر در جاافتادن روايات و اخبار كعب الاحبار در ميان مسلمانان، به دفاع از مقام خليفه برمي‌آيد و عمل خليفه را نتيجه فريب خوردن وي از تظاهر كعب الاحبار به اسلام مي‌داند كه پس از توجه يافتن به انگيزه شوم كعب الاحبار خليفه موضع خود را در برابر او عوض مي‌كند. 29
ابن خلدون، پس از يادكرد بخشي از عوامل تأثير اهل كتاب و نفوذ آنان در منابع حديثي و معرفتي مسلمانان مي‌نويسد:
«و بدين‌سان كتابهاي تفسيري از اسرائيليات پر گرديد.» 30
راهيابي فرهنگ يهودي و مسيحي در زمان تابعين شدّت بيشتر يافت. براين اساس است كه ابن تيميه تفسير مأثور از صحابه را بر تفسير تابعان ترجيح مي‌دهد و مي‌نويسد:
«... آنچه از صحابه به طريق صحيح نقل شده، بدان اطمينان بيشتري است تا آنچه از تابعان رسيده است، زيرا كه احتمال نقل صحابه از پيامبر (با واسطه يا بدون واسطه) خيلي بيشتر است تا تابعان؛ علاوه بر اين نقل صحابه از اهل كتاب، كمتر است و تابعان بيشتر به اهل كتاب اعتماد كرده‌اند ...» 31
ابن تيميه گرچه مأثورات تفسير اصحاب را پيراسته از اسرائيليات نمي‌داند، ولي در مقايسه با تفسير تابعان بهره‌گيري اصحاب از تابعان را كم‌تر مي‌داند.
جاي تأسف است كه نفوذ آراي اهل كتاب بدان اندازه ملموس بوده است كه برخي محققان در زمينه تاريخ و دوره‌هاي تفسير قرآن، اهل كتاب را يكي از منابع تفسير در عهد صحابه به شمار آورده و نوشته‌اند:
«منبع چهارم در تفسير در عهد صحابه، اهل كتاب از يهود و نصارا هستند.» 32

تفسير اهل بيت (ع)، پيراسته از آراي اهل كتاب

پژوهنده در مكتب تفسيري اهل بيت، درخواهيد يافت كه ائمه (ع) هرگز از سر نياز و جبران ندانسته‌هاي خود به دانشيان اهل كتاب روي نكرده‌اند.
هيچ يك از اهل بيت، براي فهم آيات قرآن و دستيابي به جزئيات معارف و موضوعهاي مطرح شده در قرآن به سراغ اهل كتاب و كتابيان اسلام آورده نرفته‌اند، حتي در توضيح معنايي آيات قصص و پيشينه اهل كتاب، نظر و رأي ايشان را نجسته‌اند و تكميل و توضيح از آنان نخواسته‌اند؛ چه آن شمار از اهل بيت كه خود از اصحاب بوده و همزمان با ايشان زيسته‌اند و چه آنان كه معاصر تابعان بوده‌اند.
منبع تفسيري اهل بيت (كه در جاي خود بحث و تحقيق شده است) جز تفسير قرآن با قرآن و يا احاديث رسول اكرم (ص) نيست و تمام دانشهاي تفسيري اهل بيت به يكي از اين دو منبع بازمي‌گردد.
بدين سان، مكتب تفسيري اهل بيت، نه تنها وامدار دانش عالمان اهل كتاب نيست كه يكي از رسالتهاي تفسير آنان، پالودن تفكّر اسلامي از رهيافتهاي بينش كتابيان بوده است.
حمادبن عيسي مي‌گويد:
«نزد امام صادق (ع) بودم. امام، چهارزانو نشسته بود.
مردي به او گفت: اين گونه نشستن مكروه است.
امام فرمود: چنين نيست، اين گفته از آن يهوديان است. آنان مي‌گويند وقتي خداوند عزّوجلّ از آفرينش آسمان و زمين فارغ شد، بر عرش خود استقرار يافت و با اين نوع نشستن به استراحت پرداخت!
... امام براي اين كه بي‌اساسي چنين خرافاتي را بنماياند، بر همان حال كه نشسته بود ادامه داد.» 33

ابزارهاي تفسير در مكتب اهل بيت و اصحاب

پس از رحلت رسول اسلام (ص) كه مفسر امين و راستين كلام وحياني الهي براي اصحاب و ياران بود، قرآن به عنوان مهم‌ترين منبع شناخت و معرفت ديني برجاي ماند. اصحاب در فهم آن دسته از آيات كه تفسير آن را از شخص پيامبر (ص) فراگرفته بودند، مشكلي نداشتند و در مقام تفسير آنچه را از پيامبر دريافت كرده بودند، بازمي‌گفتند و اما در آن بخش از آيات كه روايتي از پيامبر دردست نداشتند، با تلاش و اجتهاد، سعي مي‌كردند معناي آن را بدانند و در اين راه به ابزاري چند تمسّك مي‌جستند كه «ذهبي» آن ابزار را در چهار چيز خلاصه كرده است.
1. شناخت وضع لغتها و اسرار آن.
2. شناخت شيوه زندگي و سنن اعراب.
3. شناخت احوال يهود و نصارا كه به هنگام نزول قرآن در جزيره العرب مي‌زيستند.
4. توان فهم و گسترة استعداد. 34

ميزان استناد به لغت در تفسير اصحاب و اهل بيت (ع)

قرآن به زبان عربي كه زبان پيامبر (ص) و سرزمين نزول قرآن (شبه جزيره العرب) بود، نازل گرديد؛ از اين روي، دانستن و تسلّط كامل بر زبان عرب و شرح يكايك واژه‌هاي آن، چه از جنبه وضع لغوي و اصلي و چه معناي اصطلاحي، عرفي و يا شرعي كه همزمان با نزول قرآن و تأسيس شريعت اسلامي جعل گرديد، از ضروريات فهم معاني و مفاهيم نخستين قرآن، شمرده مي‌شود.
در زمان نزول قرآن، اصحاب و ياران رسول اكرم (ص) چون معمولاً اهل زبان بودند، جمله قرآن براي ايشان از نظر معناي لغوي روشن بوده و به ندرت اتفاق مي‌افتد كه آنان مفهوم واژه‌اي را به روشني درنيابند.
جلال‌الدّين سيوطي در الاتقان مي‌نويسد:
« ... لغت عرب، به خاطر گستردگي كه دارد، دور نيست كه در مواردي حتي بر بزرگان پوشيده باشد، همچنان كه معناي «فاطر« و «فاتح» بر ابن عباس پوشيده بود.» 35
و همو مي‌نويسد:
«اصحاب پيامبر كه عرب‌ترين اعراب بودند و صاحب فصيح‌ترين زبان و قرآن به زبان آنان نازل شده است، در مواردي كه معناي واژه‌اي را نمي‌دانستند، توقف مي‌كردند.» 36
افزون بر آن، در مواردي الفاظ قرآن كريم در معنايي دقيق‌تر از آنچه بين اعراب آن زمان متداول بود، به كار رفته است و فهم آنها نياز به شناخت معاني مختلف لغت در ميان طايفه‌هاي عرب داشت، چنانكه ابن عباس مي‌گويد:
«من معناي « فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ ...» (فاطر / 1) را نمي‌دانستم تا اين كه دو نفر از اعراب كه بر سر ملكيت چاهي با هم نزاع داشتند، براي حكميت نزد من آمدند و يكي از آن دو گفت:
«أنا فطرتها؛ يعني من به حفر آن ابتدا كرده‌ام.» 37
از اين روي، مجاهد، گفته است:
«براي هيچ فرد مؤمن به خدا و روز جزاء روا نيست در كتاب خدا گفت‌وگو كند، مگر اين كه به طوركامل آگاه به لغات عرب باشد و شناخت ناتمام از لغت عربي بسنده نخواهد بود.» 38
مطالعه آثار روايتي و تفسيري صدر اسلام نشان مي‌دهد كه مهم‌ترين محور دقت و كنكاش مفسران طبقه نخست متوجه نقل حديث و سپس دقت در معاني لغوي واژگان قرآني بوده است.
اهتمام به لغت، با اين كه موضوع غيرمنتظره و نادرستي نيست، ولي بسنده كردن به آن و متمركزساختن همّت و تلاش تفسيري پيرامون آن محور، برخاسته از نداشتن راهي ديگر و نشناختن منبعي ديگر است.
امّا در تفسير اهل بيت، به ميزان بايسته‌اي توجه به لغت شده است و البته بدان بسنده هم نشده است.
ابي معمر سعدي گفته است:
«علي بن ابي‌طالب (ع) در سخن خداوند: «وَلا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ...» (آل عمران / 77) فرمود: يعني در روز قيامت به خير و رحمت به ايشان نگريسته نمي‌شود، چنانكه عرب به سيد و بزرگ و شاه مي‌گويد: «لاتنظر الينا» يعني خيري را از شما به ما نمي‌رسد، و در اين آيه مقصود اين است كه خداوند خير و رحمتي به ايشان (عهد فروشان) نمي‌فرستد و به ديده رحمت به آنان نمي‌نگرد.» 39
محمدبن مسلم مي‌گويد: از امام باقر (ع) درباره معناي اين آيه پرسيدم:
«يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ» ص / 75
امام (ع) در پاسخ فرمود:
«يد، در كلام عرب به معناي قدرت و نعمت است، چنانكه در اين آيه:« وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الأيْدِ » (ص / 17) و اين آيه: «وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ» (ذارايت / 47) «يد» به معناي قوّت است و در قول خداوند: « وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ...» (مجادله/٢٢) به معناي «قوّاهم» است و در عرب گفته مي‌شود: «لفلان عندي ايادي كثيره» يعني از آن شخص به من فضل و احسان بسياري مي‌رسد، «و له عندي يد بيضاء» يعني نعمتي از او بر من است.» 40
امام باقر روايت كرده است كه امام سجاد (ص) آيات مربوط به تجاوز بني‌اسرائيل از تحريم شكار ماهي در روز شنبه را در حضور جمعي مي‌خواند:
«وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ» (بقره/٦٥)يكي از حاضران گفت: اي فرزند رسول خدا! چگونه خداوند بني‌اسرائيل كنوني را به جهت گناه و معصيت پيشينيان اياشن عقاب و توبيخ مي‌كند، مگر خداوند در سوره انعام نمي‌گويد:
«وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» انعام / 164
امام سجاد (ع) فرمود: قرآن به زبان عرب نازل شده و با اسلوب زبان ايشان سخن مي‌گويد.
مردي از بني تميم كه قبيله‌اش به منطقه و قريه‌اي هجوم آورده و كشتار و غارت كرده‌اند، مي‌گويد: آن شهر را كشتيد و غارت كرديد [با آنكه بخشي از قبيله در آن حمله شركت داشته‌اند]
يا عربي مي‌گويد: ما فلان قبيله را كشتيم و اسير گرفتيم و غارت كرديم با آن كه خود او شركت نداشته، بلكه به آن كار راضي بوده است، خداوند نيز اينان را به سبب رضايت به كردار پيشينيان خويش شريك جرم شمرده است ...» 41

استشهاد به اشعار جاهلي در تفسير صحابه

شعر، قدرتمندترين گنجينه لغت عرب بود و نيز براي شناخت لغات مهجور و غريب بهترين مأخذ به شمار مي‌آمد. 42
از ميان عناصر شكل‌دهنده لغت و ادبيات عرب از نثر، شعر، ضرب‌المثل و ...، شعر جاهلي يكي از مهمترين ابزاري بود كه صحابه از آن در تفسير قرآن استفاده مي‌كردند.
از ميان اصحاب پيامبر (ص) برخي بيش‌ترين تكيه را بر اشعار جاهلي نشان داده و به سودمندي آن در تفسير درست و تبيين راستين مفاهيم قرآني باور داشته‌اند، از آن جمله عبدالله بن عباس، عمربن خطّاب و ابن عبّاس را مي‌توان ياد كرد. كم نيست كه اين دست از صحابه وقتي تفسير آيه‌اي از آنان پرسيده مي‌شد، آنان شعري از اشعار جاهلي را در پاسخ مي‌خواندند. بهره‌جويي ابن عباس از لغت و شعر عرب جاهلي به پايه‌اي است كه برخي شهرت علمي تفسير وي را نتيجه تبحّر و آشنايي وي به لغت عرب مي‌دانند و بنيانگذار شيوه «تفسير لغوي» قرآن به حساب مي‌آورند. 43
ابن انباري به روايت ابن عباس مي‌نويسد:
«هرگاه از من درباره معناي «غريب» قرآن، مي‌پرسيد، آن را در شعر، جست‌وجو كنيد؛ زيرا كه شعر ديوان عرب است.» 44
از شواهد گويا و روشن اين شيوه تفسيري ابن عباس داستان پرسش و پاسخ نافع بن ازرق، با اوست. در آن داستان، نافع، نزديك به دويست سؤال از ابن عباس كرده و ابن عباس در پاسخ او از قرآن به همين مقدار از شعر جاهلي دليل آورده است. 45
و امّا اگر نام عمربن خطّاب را در زمره مدافعان دخالت شعر جاهلي در تفسير ياد كرديم، نه از آن جهت است كه وي اثر قابل توجه در تفسير از خود برجاي نهاده است و يا ديدگاههايش برازندگي خاصي داشته باشد، بلكه از آن روست كه وي در دوران، خلافت، افزون بر نظارت بر مسائل سياسي، كنترل شديدي بر مسائل فرهنگي جامعه نيز داشت، موضوع ممنوع بودن ثبت و تدوين احاديث و برخورد مستقيم وي با برخي انديشه‌ها، نشان مي‌دهد كه رواج شعر جاهلي در تفسير آن عصر، به نوعي مورد حمايت خليفه و در دستور كار وي بوده است، چنانكه برخي نقلهاي تاريخي اين گمان را تبديل به يقين مي‌كند.
او مي‌كوشيد براي اشعار جاهلي عرب، جايگاه ويژه‌اي در تفسير قرآن قائل شود و در اين راستا، آن گروه از اصحاب را كه دانش تفسيري داشتند، به استفاده از شعر جاهلي تشويق مي‌كرد، چنانكه:
«كعب الاحبار، نزد خليفه بود، از شعرگوييهاي اعراب يادي به ميان آمد.
خليفه پرسيد: آيا تو از شعر در تورات نشاني و يادي نيافتي؟
كعب پاسخ داد: چرا. در تورات ديده‌ام كه گروهي از فرزندان اسماعيل، انجيلشان در سينه‌هايشان است و به حكمت سخن مي‌گويند و مثالها مي‌زنند كه من فكر نمي‌كنم اين كسان جز اعراب باشند.» 46
ذهبي در بيان ابزار تفسيري اصحاب و به كارگيري شعر جاهلي از سوي آنان، مي‌نويسد:
«مردي از اصحاب نزد عمربن خطاب از معناي اين آيه پرسيد: «أو يأخذهم علي تخوّف.»
در اين هنگام پيرمردي از قبيله «هذيل» برمي‌خيزد و مي‌گويد: اين به لغت ماست و معناي «تخوّف» تنقّص [كم شدن] است.
عمر به او مي‌گويد: آيا عرب آن را در اشعار خود به همين معنا آورده است.
پيرمرد هذيلي مي‌گويد: آري و قول شاعر را براي او باز مي‌گويد:
تخوّف الرّحل منها تامطاً قردا***كما تخوّف عود النبعه السّفن
عمر رو به اصحاب خود مي‌كند و مي‌گويد: برشما باد به ديوان شما كه هرگز گمراه نخواهيد شد!
پرسيدند: ديوان ما چيست؟
عمر گفت: شعر جاهلي، به راستي تفسير كتاب شما و معاني كلام شما در آن است.» 47
درخور درنگ است كه ذهبي، در كتاب التّفسير و المفسرون مي‌نويسد:
«ابن عباس در استفاده از شعر جاهلي براي تفسير قرآن، از رأي عمر پيروي مي‌كرد و همان نظر را داشت، بلكه بيشتر اصحاب مي‌كوشيدند از اين ناحيه شيوه تفسيري خود را تطبيق دهند.» 48
رشيد رضا در تفسير المنار مي‌نويسد:
«اصحاب و ياران پيامبر كه مدت زماني را با فرهنگ جاهلي تربيت شده و خوگرفته بودند، فرهنگ جاهلي ريشه در جان آنان داشت و پس از گرويدن به اسلام به تدريج مي‌كوشيدند تا اين رسوبها را از ذهن بزدايند.» 49

تفسير اهل بيت، به دور از اشعار جاهلي

مكتب تفسيري اهل بيت در استفاده از اشعار جاهلي، به عنوان ابزاري در تفسير قرآن، به طور دقيق نقطه مقابل مكتب تفسيري اصحاب به شمار مي‌آيد.
چنانكه پيشتر گفتيم در تفسير اهل بيت، مواردي وجود دارد كه از لغت عرب در تبيين و توضيح مفهوم آيه‌اي استفاده شده است، ولي شايد نتوان موردي را پيدا كرد كه گرچه در تفسير يك آيه، جمله و يا كلمه‌اي به شعر جاهلي تمسّك كرده باشند و اين بيانگر روش تفسيري اهل بيت (ع) است.
فلسفه اين موضع‌گيري را شايد بتوان از كلام امام علي (ع) در نهج‌البلاغه به دست آورد:
«انّ القوم لم‌يجروا في حلبه تعرف الغايه عند قصبتها فان كان و لابد فالملك الضلّيل.» 50
اين شاعران در يك ميدان اسب نتاخته‌اند، تا معلوم شود كدام يك گوي سبقت را ربوده، اگر ناچار اظهارنظري بايد كرد، بايد گفت آن پادشاه گمراه و تبهكار [امرؤالقيس] بر ديگران مقدّم است.
امام علي (ع) با اين كه خود جايگاهي بلند در ادبيات و ادب‌شناسي دارد و توانا در نقد و تحليل اشعار عرب است، ولي با توصيف بزرگ‌ترين شاعر عرب جاهلي، به عنوان «گمراه» مي‌خواهد انزجار و بي‌علاقگي خود را به آن نسل بنماياند.
بدين سان، پرهيز اهل بيت از به كارگيري شعر جاهلي در تفسير قرآن و موضع‌گيري منفي در برابر اشعار جاهلي از اين جهت بوده است كه شيوه تفسير قرآن با شعر جاهلي را در عمل تخطئه كنند و آن را عملي دور از ساحت قرآن معرفي كنند.
نكته ديگري كه مي‌تواند علت مشترك براي استفاده اندك اهل بيت از لغت عرب در تفسير قرآن و استفاده نكردن ايشان از اشعار جاهلي عرب، شمرده شود، اين است كه هر يك از ائمه (ع) در زمان خود فصيح‌ترين، بليغ‌ترين و سخن‌دان‌ترين افراد جامعه عصر و زمان خويش به شمار مي‌آمدند و هر يك خود ملاك درستي و نادرستي و ارزشيابي صورت و مفهوم لغت عربي بودند، چنانكه در جريان پرسش و پاسخ نافع بن ارزق با ابن عباس، وقتي نافع از ابن عباس درباه معناي «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» (تين / 5) پرسيد، او در پاسخ گفت:
«مراد كافري است كه از جواني به پيري و از پيري به آتش جهنّم انتقال مي‌يابد.
نافع پرسيد: آيا عرب آن را مي‌داند؟
ابن عباس گفت: آري، مگر سخن علي بن ابي‌طالب را نشنيده‌اي!» 51

نقش سبب نزول در تفسير اهل بيت (ع)

از روايات اهل بيت، چنين استفاده مي‌شود كه آگاهي به سبب نزول، تأثير بايسته‌اي در كار تفسير قرآن و فهم مرادهاي الهي دارد و البته اين مطلب نمي‌تواند مورد انكار هيچ عالمي باشد، زيرا بديهي است كه توجه به شرايط و مورد نزول يك آيه، به فهم آن كمكي شايان خواهد كرد.
مهم اين است كه مفسر از چه راهي به سبب نزول رسيده باشد و از چه كسي آن را دريافت كرده باشد. كم نيستند مفسراني از اهل سنت كه به سبب نزول تمسّك كرده و براساس آن آيه را معنا كرده‌اند، ولي دلايل زيادي وجود دارد كه بسياري از آن سبب نزولها كه به سود يا زيان فرد يا قبيله‌اي تمام مي‌شود، ساخته جاعلان حديث است. و امتياز فردي چون علي (ع) در پيشاپيش سلسله اهل بيت، خالص بودن اطلاعات اوست و اين خلوص نتيجه حضور همارة او در همه صحنه‌هاي نزول قرآن و دريافت تعاليم از شخص رسول اكرم (ص) است.
يعقوب بن جعفر گويد: با ابوالحسن (ع) (امام رضا) در مكه بودم، مردي به ايشان گفت: تو در تفسير قرآن چيزهايي مي‌گويي كه از كسي شنيده نشده است.
امام در پاسخ فرمود:
«قرآن پيش از اين كه براي ديگران تفسير شود، براي ما تفسير شده است. پس ما حلال، حرام، ناسخ، منسوخ، سفري و حضري آن را مي‌دانيم و مي‌دانيم چه آيه‌اي در چه شبي و درباره چه كسي نازل شده است ...» 52
اين بيان مي‌تواند نظر به جايگاه نزديك علي (ع) نسبت به پيامبر و وحي داشته باشد كه آن گرامي، پيش از هر مسلمان ديگر از نزول آيات و معاني آن و مورد نزول آن آگاه مي‌شد.
اصبغ بن نباته گويد:
«وقتي اميرمؤمنان (ع) وارد كوفه شد، چهل صبح كه بر مردمان نماز خواند، سوره مباركه «سبح اسم ربّك الاعلي» را قراءت مي‌كرد.
منافقان گفتند: فرزند ابوطالب، خواندن قرآن را نمي‌داند، كه اگر مي‌دانست، غير از اين سوره را مي‌خواند!
اين سخن به گوش آن حضرت رسيد، پس گفت:
وي بر آنان! من ناسخ را از منسوخ، محكم را از متشابه و فصل را از وصل و حروف را از معاني قرآن مي‌شناسم. سوگند به خدا حرفي بر محمّد (ص) نازل نشده است، جز اين كه مي‌دانم درباره چه كسي، در چه روزي و در كجا، نازل شده است ...» 53
تكيه و تأكيد اهل بيت بر اطلاع از چندوچون نزول آيات، مانند: زمان، مكان و به ويژه درباره كه نازل شده است (كه همان سبب نزول است) موقعيت آگاهي از دانش سبب نزول را در فهم قرآن از ديدگاه ايشان روشن مي‌سازد. در اين زمينه روايات و دليلهاي زيادي وجود دارد كه بايد در جاي خود جداگانه مورد توجه قرا گيرد، ولي يادكرد اين نكته ضروري است كه يكي از امتيازهاي تفسيري اهل بيت (ع) در برابر برخي كساني كه به شأن نزول تمسك كرده‌اند، اين است كه ائمه (ع) سبب نزول يا شأن نزول را باعث محدوديت كاربرد آيه نمي‌دانسته‌اند و صرف مورد را مختص نشمرده‌اند، بلكه اعتقاد داشته‌اند كه آيات قرآن، چون خورشيد بر همة عصرها و جامعه‌ها تابش و شمول دارد. 54

حضور تاريخ، در تفسير اهل بيت

در آياتي كه جنبه تاريخي دارند، ولي بخشهايي از آن را قرآن به اجمال بيان كرده است، آن جا كه شرح آن وقايع مي‌توانسته است نتيجه‌اي به دست دهد، ائمه (ع) به بيان آن همّت گماشته‌اند.
«متوكّل، خليفه عباسي بيمار شد، نذر كرد كه به شكرانه بهبود خويش دينارهاي «كثيري» صدقه دهد. چون شفا يافت، در تعيين اندازه صدقه فروماند و در فهميدن مقدار «صدقه» از فقها مدد جست.
آنان نتوانستند نظر يكساني عرضه كنند. سرانجام موضوع با امام هادي (ع) در ميان گذاشته شد.
امام هادي (ع) فرمود: هشتاد و سه دينار صدقه بدهد.
فقيهان از اين فتوا در شگفت شدند و به متوكل گفتند از امام بپرسد برچه اساسي اين فتوا را داده است.
متوكل كسي نزد امام فرستاد و مبناي فتوايش را جويا شد.
امام در جواب فرمودند: خداوند تعالي فرموده است:
«لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ» توبه / 25
به يقين خداوند جهان، شما مؤمنان را در جنگهاي بسياري نصرت داد.
به اتفاق تاريخ‌نويسان اهل ما، جنگهايي كه در صدر اسلام رخ داد هشتاد و سه مورد بود و از هشتاد و سه، خداوند تعبير به «كثير» كرده است.» 55
ابن جرير، ابوالشيخ و ابن مردويه از علي (ع) روايت كرده‌اند:
«پيامبر (ص) در شبي كه فرداي آن جنگ بدر آغاز گرديد، پياپي نماز مي‌خواند و مي‌گفت: پروردگارا! اگر اين گروه (مسلمانان) هلاك شوند، پرستيده نخواهي شد و در اين شب باران شديدي برايشان باريد و اين است معناي قول خداوند:
«... وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ» انفال / 11
و آبي از آسمان برايتان فرستاد، تا شما را با آن پاك كند و پليدي شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را محكم و گامها را با آن استوار دارد.» 56
از امام باقر(ع) درباره آيه: «الم غلبت الرّوم ...» پرسيده شد، امام فرمود:
اين آيه تأويلي دارد كه جز خدا و راسخان در علم (ائمه) نمي‌دانند و امّا معناي ظاهر آن چنين است:
«زماني كه رسول خدا (ص) به مدينه هجرت كرد و اسلام آشكار شد، نامه‌اي به شاه روم نوشت و به دست پيكي روانه داشت. در اين نامه وي را دعوت به اسلام كرده بود. نامه‌اي نيز با همين مضمون به وسيله پيكي براي شاه فارس فرستاد. شاه روميان نامة پيامبر را بزرگ شمرد و پيك پيامبر را گرامي داشت، ولي شاه فارس نامه پيامبر را پاره كرد و سخنان زشت و ناروا دربارة آن حضرت گفت. اين زماني بود كه بين شاه روم و فارس جنگ بود، مسلمانان در پي اين دو برخورد متفاوت، مايل بودند كه شاه روم بر شاه فارس پيروز شود، زيرا كه نسبت به شاه روم حسن ظنّ بيش‌تري داشتند، ولي شاه فارس بر روميان پيروز شد.
مسلمانان از اين رويداد اندوهگين شدند و گريستند؛ خداوند اين آيه را نازل كرد:
« الم، غُلِبَتِ الرُّومُ، فِي أَدْنَى الأرْضِ»
اهل فارس در سرزمين شام و حوالي آن، روميان را شكست دادند، ولي پس از آن فرمود:
«فِي أَدْنَى الأرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ، فِي بِضْعِ سِنِينَ ...» روم / 4 ـ 3
و پس از پيروزي فارسيان بر روميان، به زودي روميان بر فارسيان پيروز خواهند شد. 57

ميزان بهره‌گيري از سياق در تفسير، از نظر اهل بيت (ع)

سياق قرآن يا وحدت موضوعي آيات از جمله ابزارهايي است كه برخي از مفسران آن ر امهم‌ترين ابزار تفسيري به شمار آورده‌اند و در فهم تمام قرآن دخيل مي‌دانند، ولي در مكتب تفسيري اهل بيت (ع) با پذيرش تأثير سياق در فهم قرآن، آن را ابزار مطمئن و ساري در همه جاي قرآن نمي‌شناسند.
در روايات رسيده از اهل بيت (ع) يكي از وجوه نارسايي عقول انسانهاي معمولي به فهم زاويه‌هاي گوناگون تفسير قرآن را، اتّكاي آنان به سياق آيات مي‌دانند و اين كه ايشان براساس سياق مي‌خواهند هر آيه‌اي را تفسير كنند و در نتيجه به كژراهه كشيده مي‌شوند و از فهم مراد واقعي خداوند به دور مي‌افتند.
امام باقر (ع) مي‌فرمايد:
«هيچ چيزي از تفسير قرآن دورتر از عقول مردمان نيست، زيرا آيه‌اي از قرآن، اوّل آن در چيزي، وسط آن در چيزي و آخر آن در چيز ديگر نازل مي‌شود، سپس اين آيه را تلاوت فرمود:
« ... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» احزاب / 33
خداوند مي‌خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد.» 58
يادكرد امام (ع) از آيه (33 / احزاب) در پايان حديث، مي‌تواند اشاره به اين جهت باشد كه آيه يادشده خود مصداقي از نمونه آياتي است كه بخشهاي مختلف آن، سبب نزولهاي متفاوت دارد و آيه سياق واحدي ندارد، زيرا در آغاز آيه روي سخن با همسران رسول اكرم (ص) است، ولي در پايان همين آيه جمله‌اي واقع شده است كه سبب نزول و روي سخن آن با كساني ديگر است.
بنابراين، كساني كه اين قسمت را نيز مربوط به همسران رسول اكرم (ص) دانسته‌اند، خواسته‌اند از سياق آيه سود جويند، حال آن كه روايات بسياري كه دربارة سبب نزول آيه از شيعه و سني رسيده است و نيز اختلاف ضماير موجود در آيه، نشانگر اين است كه آن بخش از آيه را نمي‌توان مربوط به زنان پيامبر دانست.
با اين حال، استفاده از سياق، همه جا از نظر ائمه ناپسنديده و ناروا نبوده است.
از جمله موردي كه اهل بيت از سياق در تفسير استفاده كرده‌اند، در تفسير اين آيه مباركه است:
« صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ» بقره / 138
به روايت تفسير قمي از امام صادق (ع)، امام در تفسير كلمه «صبغه» فرموده است:
«الصّبغة هي الاسلام»
مراد از صبغه، اسلام است.
علامه طباطبايي استظهار كرده‌اند كه تفسير «صبغه» به اسلام [توسط امام صادق (ع)] براساس سياق آيات است، زيرا در اين آيه در رديف و سياق آياتي است كه اهل كتاب (يهود و نصارا) را به دين خويش دعوت كرده است:
«وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا ... قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا ... فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا ... صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»59 بقره / 135 ـ 138
[اهل كتاب گفتند:] يهودي يا مسيحي شويد تا هدايت شويد ... بگوييد: ما به خدا ايمان آورده‌ايم و به آنچه برما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديده ... اگر آنان نيز به مانند آنچه شما ايمان آورده‌ايد ايمان بياوريد، هدايت يافته‌ايد ... رنگ خدايي بپذيريد! رنگ ايمان و توحيد و اسلام از رنگ خدايي بهتر است ...
حمّاد لحّام ذيل آيه 195 بقره: «وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» ، از امام صادق نقل كرده است كه امام (ع) فرمود:
«اگر كسي تمام آنچه را دارد، انفاق كند نه نيكوست و نه سزاوار، مگر خداوند نمي‌گويد: «... ولاتلقوا بأيديكم الي التّهلكه و احسنوا انّ الله يحبّ المحسنين»؛ يعني خدا ميانه روان را دوست دارد.»
امام صادق (ع) در تفسير «محسنين» به ميانه روان در انفاق و بخشش و پرهيزكنندگان از اسراف و بذل هر آنچه هست، سياق كلّ آيه را درنظر گرفته است، چه اين كه در آغاز آيه مباركه سخن از انفاق است، با اين كه واژه‌هاي «هلاكت» و «احسان» در ظاهر، معنايي جز زياده‌روي در انفاق مال را تداعي كند، ولي با درنظر گرفتن صدر آيه به عنوان قرينه مي‌توان ميانه‌روي در انفاق را استفاده كرد.
محمدبن مسلم زهري هنگامي كه با لشكريان اسلام در يكي از جنگها به جهاد مي‌رفت، در مسير به امام سجاد (ع) برخورد و به امام سجاد (ع) گفت:
اي علي بن الحسين، جهاد و سختيهاي آن را ترك گفته‌اي و به حج و اعمال آسان آن روآورده‌اي، با اين كه خداوند مي‌گويد: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ... وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» توبه / 111
امام سجاد (ع) فرمود: آنان ائمه هستند، سپس تلاوت فرمود:
«التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» توبه / 112
و فرمود: هرگاه اينان را ديديم، كساني كه اين صفات را دارند پس جهاد با ايشان افضل از حجّ است.
زهري چون آيه را جدا از آيات بعد در نظر گرفته بود، به مفهوم واقعي آن دست نيافته بود كه امام (ع) اين نكته را به او يادآور شد و باتوجه به سياق ديگر آيات، به تفسير آيه پرداخت. 60

پی نوشت ها:‍

1 . عبدالله محمود شحاته، علوم القرآن، قاهره، مكتبه نهضه الشّرق، 1985 م / 222، به نقل از: خطط مقريزي، 4/180.
2 . كمالي دزفولي، علي، شناخت قرآن، تهران، انتشارات فجر / 376.
3 . سيوطي، جلال‌الدّين، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، منشورات الرّضي، 1367 ، 4/239.
4 . كمالي دزفولي، علي، قانون تفسير.
5 . طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، 8/161.
6 . عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه: محمدپروين گنابادي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 2/955.
7 . عبدالله محمود شحّاته، علوم القرآن، 222 به نقل از: خطط مقريزي، 4/180.
8 . سيوطي، جلال‌الدّين، الدر المنثور، بيروت، دارالفكر، 1403 هـ . 1983، 3/274.
9 . همان.
10 . همان.
11 . همان.
12 . همان.
13 . عطاردي، عزيزالله، مسند الامام الكاظم، مشهد، كنگره جهاني امام رضا، 1409 هـ .ق ، 1/257.
14 . بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، بي‌تا، 3/30.
15 . همان.
16 . عطاردي، عزيزالله، مسند الامام الكاظم، 1/260.
17 . همان.
18 . تقي‌الدّين، ابن تيميه، التّفسير الكبير، تحقيق دكتر عبدالرحمن عميره، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 هـ . ق، 2/131.
19 . همان.
20 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار (ع) ، چاپ سوّم، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403 هـ . ق، 10/118.
21 . محمدي ري‌شهري، محمد، ميزان الحكمه، 4/334.
22 . قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، تصحيح سيدمحمد طيّب جزائري، نجف، مطبعه النجف، 1378 هـ . ق، 1/20؛ بحارالانوار، 92/105.
23 . بحارالانوار، 92/105.
24 . اميني، عبدالحسين، الغدير، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 2/45.
25 . عاملي، جعفر مرتضي، الصحيح من سيره النّبي الأعظم (ع)، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1403 هـ . ق، 1/175.
26 . احمد امين، فجر الاسلام، بيروت، دارالكتب العربي / 201.
27 . محمود ابوريه، اضواء علي السنه المحمديّه، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات / 164.
28 . دمشقي، ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالمعرفه، 1407 هـ . ق، 4/17.
29 . محمود ابوريه، اضواء علي السنه المحمديه / 153.
30 . ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، 2/892.
31 . ابن تيميه، التفسير الكبير، 2/210.
32 . ذهبي، محمدحسين، التفسير والمفسرون، 1/74.
33 . كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363 هـ . ش، 2/484.
34 . ذهبي، محمدحسين، التفسير و المفسرون، 1/74.
35 . سيوطي، جلال‌الدّين، الاتقان في علوم القرآن، 2/162.
36 . همان، 2/4.
37 ‌. همان.
38 . كمالي دزفولي، علي، شناخت قرآن / 339.
39 . عياشي، محمدبن مسعود، تفسير العياشي، تصحيح سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، مكتبه العلميه الاسلاميه، 1/180.
40 . شيخ صدوق، محمدبن علي، التوحيد، تصحيح سيدهاشم طهراني، قم، مؤسسه النشر الاسلامي / 153؛ باب 13، 1.
41 . تفسير الامام الحسن العسكري، قم، مدرسه الامام مهدي (ع)، / 271.
42 . حنّا الفاخوري، تاريخ ادبيات زبان عربي، ترجمه عبدالمحمّد آيتي، تهران، انتشارات توس / 40.
43 . ذهبي، محمدحسين، التفسير و المفسرون، 1/74.
44 . سيوطي، جلال‌الدّين، الاتقان في علوم القرآن، 2/67 ـ 105.
45 . همان.
46 . عسكري، مرتضي، نقش ائمه در احياء دين، تهران، مجمع علمي اسلامي، 7 ـ 5 / 112.
47 . ذهبي، محمدحسين، التفسير و المفسرون، 1/76.
48 . همان.
49 . محمدرشيد رضا، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، بيروت، دارالمعرفه، 3/140.
50 . صبحي صالح، نهج‌البلاغه، كلمه 455.
51 . سيوطي، جلال‌الدّين، الدر المنثور، 8/577.
52 . قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 1/139.
53 . عياشي، محمدبن مسعود، تفسيرالعياشي، 1/14.
54 . صفارقمي، محمدبن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (ص)، تصحيح ميرزا محسن كوچه باغي تبريزي، قم، 1404 / 31.
55 . سبط ابن جوزي، تذكره الخواص / 202.
56 . سيوطي، جلال‌الدّين، الدر المنثور، 4/32.
57 . قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 2/152.
58 . عياشي، محمدبن مسعود، تفسير العياشي، 1/14.
59 . طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 1/315.
60 . قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 1/306.

مقالات مشابه

معرفی و سیر تطوّر تفاسیر واعظانه شیعه

نام نشریهشیعه‌پژوهی

نام نویسندهمحمد شریفی, اکرم حسین‌زاده

قرآن ناطق و قرآن صامت

نام نشریهامامت‌پژوهی

نام نویسندهسیدمحمدهادی گرامی, محمود ایوب, محمد قندهاری

كتاب ارغوانى نگاهى به جايگاه ايرانيان در علم قرائت، تفسير و حديث

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهمهدی یار احمدی, محمدزمان خدایی

نگرشی بر تفسیر و روش آن در عصر صحابه

نام نشریهفروغ وحدت

نام نویسندهحامد جمالی

منابع و ابزارهاى تفسير

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهغلام‌علی عزیزی‌کیا